کاش باران بگیرد... کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند... و من همه دلتنگی هایم را رویش " ها " کنم.... و با گوشه آستینم همه را یک باره پاک کنم ...و...خلاص.... بس که دیوار دلم کوتاه است... هر که از کوچه تنهایی ام می گذرد... به هوای هوسی هم که شده... سرکی می کشد و می گذرد... اینجا زمین است... رسم آدم هایش عجیب است... اینجا... گم که می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند... فراموشت می کنند... به همین سادگی... کودک درونم هر چند بازیگوش باشد... با احساس کسی بازی نمی کند... من سال های سال مردم ....تا این که یک دم زندگی کردم... تو می توانی یک ذره... یک مثقال... مثل من بمیری...؟؟؟
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |